روایت وحید حجهفروش از همراهی بازیکنان بوچیا در جام سفیران 11ایران
۲۲ آذر ۱۳۹۵
هنوز دارم به این بازی عجیب فکر میکنم، به تاثیری که بر روان و روابط آدمها میگذارد. سنگینی توپ را در دستت احساس میکنی، زاویه، سرعت و قدرت پرتاب را در ذهنت مرور میکنی، ادای پرتاب را در میآوری و حرکت توپ و برخوردها را شبیهسازی میکنی، دوباره شبیهسازی میکنی و بیآنکه بدانی کی به نقطه تصمیم رسیدهای پرتاب میکنی، نه چیزی جز توپی که میغلطد میبینی، نه صدایی جز خش خش غلطیدن توپ در زمین میشنوی، انگار همه چیز جهان جز توپی که پیش میرود در سکون مطلق است، انرژی فشرده تمام وجودت را فرا میگیرد تا لحظهای که توپ بایستد و سرتاپا غرق هیجان یا حسرت شوی.
بوچیا بازی لحظهها و آدمهاست. آدمهایی که به هم تکیه میکنند، آدمهایی که هوای همدیگر را دارند. تیم به کاپیتان، انتخاب و هدایتش اعتماد میکند و کاپیتان به دستان همتیمیهایاش، توپ میغلطد و میایستد، هیجانی که با تشویق همتیمیها همراه میشود، یا حسرتی که با تسلای کاپیتان تسکین مییابد. بوچیا بازی چند ذهن در چند بدن است؛ یکی میبیند، یکی فکر میکند، یکی انرژی میدهد و یکی پرتاب میکند.
بوچیا بازی آدمها و رابطههاست، باید با حرفهایها بازی کنی تا معنای واقعی برادری را بفهمی وقتی کاپیتان میگوید "داش علی از بغل راستش بزن" و تو حسرت میخوری که کسی چنین برادرانه به نام نمیخواندت. باید با قهرمانها بازی کنی تا بفهمی هر پرتاب چه مسوولیتی دارد و تک تک نفرات تیم چگونه آن را در تک تک حرکات و رفتارشان متجلی میکنند. بوچیا بازی عجیبیست با بازیکنانی عجیبتر، ۱۳ توپ، ۶ همآورد و یک بازی که من هنوز دارم به شگفتانگیز بودنش فکر میکنم.